
اعتکاف،بیداری روح
سفر معنویام در اعتکاف، با طلوع آفتابِ روز سوم، به پایان رسید. اما اثراتِ این روزهایِ خلوت، مثلِ خاطرهای ماندگار، در ذهنم نقش بست. در این سه روز، نه تنها با خودِ خودم گفتوگو کردم، بلکه با جهانی پُر از راز و نیاز در ارتباط بودم. صدایِ آرامِ قرآن، مثلِ موسیقیِ آسمانی، در فضایِ مسجد جامع پاکدشت، طنین عمیقی داشت. و من در این طنین، به درون خود مطمئنتر و با معنا تر شدم.
مثل یک گلِ جوانه زده، در این اعتکاف، به شکوفایی رسیدم .در این سه روز، تجربیاتِ مختلفی را تجربه کردم. سخنِ انگیزشیِ مبلغِ محترم، مثلِ بارانِ بهاری، روحِ من را تازه کرد. و مباحثِ عمیقِ اعتقادی، مانند جواهراتِ پنهان، در ذهنم درخشیدند. و من در این درخشش، به درکِ عمیقتری از معنایِ زندگی رسیدم.
شبهایِ تاریک، مثلِ شبِ قدر، پر از دعا و نیایش بودند. و من در این شبها، به درگاهِ خداوند، رازهایِ دلم را زمزمه میکردم. و در این زمزمهها، با خودم بیشتر آشنا شدم. و این آشنائی، مثلِ یک پیوندِ عمیق، من را به خداوند بیشتر متصل کرد.
امیدِ من به آینده، در این خلوتِ مقدس، به اوجِ خود رسید. و من با این امید، به سویِ آیندهای روشنتر، با اعتمادِ بیشتری، گام برمیدارم. و با این تجربه، درکِ عمیقتری از معنایِ زندگی و مسئولیتهایم را به دست آوردم.
این اعتکاف، مثلِ یک سفرِ معنوی، من را به دنیایی دیگر برد. و من در این سفر، به ارزشِ سکوت و خلوتِ با خود، پی بردم. و به درکِ عمیقِ خدا، و پیوندِ خود با او، دست یافتم. سپاس از این فرصتِ گرانبها. این اعتکاف، یادگاری ماندگار در قلبم است.
دلنوشته: عسل ماکو دانش آموز معتکف آوانمایی از پاکدشت
منبع